شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت/ او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جادهها داشت|گفتگو با سردار قاسمی
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۶۷۱۷۴۷
سردار اسکندری واقعاً از مرگ عادی میترسید. به خاطر دارم یک بار به شدت بیمار شد. دکتر به او گفته بود که کبدت چرب است. میگفت: میترسم این کبد مرا بکشد. از مرگ در بستر میترسید، اما عاشق شهادت بود. - اخبار سیاسی -
به گزارش خبرنگار گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، پیکر سردار شهید حاج عبدالله اسکندری و شهیدان کریمیان، کابلی، آسیه و تاشموسی امروز (پنجشنبه 13 مرداد 1401) و همزمان با ششمین روز ماه محرم در میدان امام حسین (ع) تشییع میشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سردار بهرام قاسمی از دوستان و همرزمان سردار شهید اسکندری در گفتگو با خبرنگار تسنیم به شرح سوابق و توصیف ویژگیهای اخلاقی این شهید مدافع حرم پرداخت که در ادامه میخوانید:
رفاقت من با سردار اسکندری از سال 1363 و در جریان جنگ تحمیلی آغاز شد. من آن موقع معاون بازرسی سپاه استان فارس بودم و او فرمانده سپاه لار بود. در قرارگاه نوح که مسئولیت اجرای عملیاتهای دریایی را برعهده داشت با هم آشنا شدیم و بعد در تشکیل تیپ مهندسی 41 الهادی این آشنایی تبدیل به رفاقت شد.
سردار فلاحزاده جانشین کنونی نیروی قدس سپاه، فرمانده وقت تیپ الهادی، سردار شهید حاج عبدالله اسکندری جانشین تیپ و بنده رئیس ستاد آن بودم. سردار اسکندری پس از دوران دفاع مقدس، فرمانده تیپ شد و بنده در سالهای 78 و 79 جانشین ایشان بودم که سپس به گرگان رفتم و فرمانده تیپ 45 جوادالائمه (ع) شدم.
سردار اسکندری پس از فرماندهی تیپ الهادی به بنیاد شهید و امور ایثارگران رفت و مدیرکل بنیاد شهید فارس شد. بعد از اینکه به مدت چند سال مدیرکل بنیاد شهید بود، همراه با سردار شهید مدافع حرم عبدالرسول استوار محمودآبادی به قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) نیروی زمینی سپاه در شمالغرب کشور رفت (سردار استوارآبادی مدتی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) بود) و در آنجا با گروهکهای تروریستی مقابله کرد.
پس از اینکه سردار استوار محمودآبادی از قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) تودیع شد و به ستاد فرماندهی کل سپاه رفت. سردار اسکندری نیز بازنشسته شد، اما به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء (ص) آمد و به عنوان مشاور قرارگاه قرب قائم به فعالیت پرداخت. شهید اسکندری تا 72 ساعت پیش از شهادت با من کار میکرد و مشاور من در مسئولیتی که داشتم بود.
** یاریرسان سیلزدگان زابل بود
شهید اسکندری از ابتدای جنگ تحمیلی در جبههها حضور داشت و به مدت هشت سال در عملیاتهای مختلف نقشآفرینی کرد. وی ابتدا به عنوان نیروی رزمنده وارد جبهه شد. سپس فرمانده گردان شد و در ادامه در مسئولیت جانشینی تیپ الهادی به انجام وظیفه پرداخت.
ایشان چند بار در دوران دفاع مقدس مجروح و جانباز شد و تا مرز شهادت پیش رفت. یک بار در منطقه عملیاتی فاو پایش ترکش خورد و آسیب دید، اما حاضر نشد منطقه عملیاتی را ترک کند و به عقب بازگردد.
سردار اسکندری پس از دوران دفاع مقدس در تیپ الهادی به انجام وظیفه پرداخت. در سال 67 و زمانی که هنوز امام خمینی (ره) در قید حیات بود، در زابل سیل آمد. تیپ الهادی مامور شد تا به آنجا برود و عملیات بازسازی این شهر را انجام دهد. ما سه گردان به زابل اعزام کردیم و به مدت یک سال و نیم در آن منطقه حضور داشتیم. شهید اسکندری نیز مدام در کنار بچهها بود و برای انجام کارها در رفت و آمد بود.
** نقش شهید اسکندری در ساخت سد کرخه
پس از پایان دفاع مقدس، سپاه در سازندگی کشور نقش مهم و سازندهای ایفا کرد. یکی از اقدامات مهم سپاه در آن دوره سدسازی و جادهسازی بود. از این رو سد بزرگ کرخه با مشارکت تیپ الهادی و نقشآفرینی سردار شهید حاج عبدالله اسکندری ساخته شد.
برای انجام طرحهای عمرانی و سازندگی در کنار تیپ الهادی ، موسسه الهادی نیز ایجاد شد که این موسسه در انجام پروژههایی همچون ساخت جاده نیریز به استهبان به طول 64 کیلومتر، ساخت جاده بین مرودشت به اقلید که صعبالعبور بود و گردنه داشت و... نقش داشت و در تمام این پروژهها سردار شهید اسکندری نقشآفرین بود.
** ماجرای تماس سردار اسدی و آمادگی برای حضور در سوریه
بنده در ابتدای دهه 90 مدیرعامل موسسه عمران قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء (ص) بودم که این موسسه اقدام به انجام طرحهای پدافند غیر عامل در تهران و سایر استانهای کشور میکرد.
در این موسسه طرحهای مهمی انجام دادیم که سردار اسکندری در سالهای پایانی حیات مادیش و آن زمانی که بازنشسته شده بود، به عنوان مشاور با بنده کار میکرد.
با توجه به اینکه ما ستاد موسسه را هم برای انجام بهتر کارها از تهران به شیراز منتقل کرده بودیم و 2500 نفر نیرو داشتیم، بنا داشتیم یک تعاونی مسکن برای کارکنان شکل بدهیم و سردار اسکندری مدیر این تعاونی شود.
روز 26 اردیبهشت 1393 قرار بود برای انجام کارهای این تعاونی به جلسهای برویم. اما تلفنش زنگ خورد و گفت من باید به جلسه دیگری بروم. اگر میتوانی خودت تنها برو یا اینکه جلسه را به روز دیگری موکول کن.
آن فردی که با وی تماس گرفته بود، سردار محمدجعفر اسدی فرمانده وقت نیروهای مستشاری سپاه در سوریه بود. او به شیراز آمده و جمعی از رزمندگان قدیمی سپاه را جمع کرده و گفته بود که من می خواهم در سوریه کاری انجام بدهم و نیاز به شما دارم. ماموریتی که من میخواهم انجام بدهم مهم است و هرکس میتواند با من بیاید، دریغ نکند.
برخی از بچهها گفته بودند که به یکباره نمیتوانیم بیاییم و باید مقدماتش را فراهم کنیم، اما شهید حاج عبدالله اسکندری در آن جلسه به سردار اسدی گفت من آمادهام که همین امروز به سوریه برویم. شهید اسکندری از آنجا به منزل رفت، وسایلش را برداشت و همراه با خانواده راهی فرودگاه شد و به تهران رفت.
** در جستجوی حاج عبدالله
ساعت 4 بعد از ظهر همان روز پیامکی از او برای من آمد که نوشته بود: برادر ضمن عرض معذرت من به ماموریتی میروم. اگر عمری بود و برگشتم توضیح خواهم داد و اگر برنگشتم مرا حلال کنید. برادرت عبدالله. بعد از دریافت آن پیام هرچه به او زنگ زدم، تلفن همراهش خاموش بود.
خیلی پیگیری کردم تا بدانم حاج عبدالله کجا رفته است. فردای آن روز با خانهاش تماس گرفتم. همسرش گوشی را برداشت. او گفت: حاج عبدالله به ماموریت رفته است. گفتم: حاج عبدالله اگر بخواهد به ماموریتی برود، باید به من بگوید و مرا در جریان بگذارد. خانمش گفت: بیشتر از این نمیتوانم توضیح بدهم.
با سردار اسماعیل قاسمی که دوست مشترکمان بود تماس گرفتم. بیشتر وقت سه تایی در باغ حاج اسماعیل دور هم جمع میشدیم و گپ و گفت میزدیم. به او گفتم: من حاج عبدالله را گم کردهام. او نیز با خانوادهاش صحبت کرد، اما همسرش جوابی نداد.
دو روز بعد (روز شنبه) سردار شیخی به من زنگ زد و گفت: از رفیقت حاج عبدالله چه خبر؟ گفتم: هیچ خبری از او ندارم و از روز چهارشنبه تا الان هر چه دنبالش میگردم، کسی خبری به من نمیدهد. او در ادامه، ماجرای آن جلسه را گفت و خبر داد که سردار اسکندی به سوریه رفته است.
** عبدالله هم رفت پیش ابوالفضل!
روز 1 خرداد سردار شیروانیان فرمانده وقت تیپ 47 سلمان که بعد مدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس اصفهان شد با من تماس گرفت. ما نیروهای مهندسی از دوران جنگ با هم رفیق بودیم. او پسرش ابوالفضل یک سال قبل در سوریه به شهادت رسیده بود و اولین شهید مدافع حرم شهر اصفهان بود.
سردار شیروانیان گفت: حاج عبدالله کجاست؟ گفتم: نمیدانم. بعد گفت: عبدالله هم رفت پیش ابوالفضل! رفقای ابوالفضل از سوریه تماس گرفتند و گفتند یک سردار شیرازی لحظاتی پیش به شهادت رسید.
من بلافاصله با سردار فلاحزاده تماس گرفتم. او در جنگ فرمانده ما بود و بعد از آن تاکنون نیز او را بزرگتر خود میدانیم. گفتم: حاج عبدالله در سوریه شهید شده است. او گفت: اینچنین نیست. بعد گفت: خودم پیگیری میکنم.
حدود نیم ساعت بعد سردار فلاحزاده تماس گرفت و گفت: آن خبری که دادی درست بود و حاج عبدالله شهید شده است. من نیز راهی شیراز هستم تا به دیدار خانوادهاش برویم. سپس همراه با وی، سردار غیبپرور فرمانده وقت سپاه فارس و... به دیدار خانوادهاش رفتیم و خبر شهادت حاج عبدالله را دادیم.
** بیتابی حاج عبدالله و هراس از مرگ عادی
حاجعبدالله از دوران جنگ دنبال شهادت بود. حدود یک هفته، 10 روز قبل از شهادتش برای انجام ماموریتی به یاسوج رفتیم. از صبح تا شب از مناطق مختلفی بازدید کرده و در ارتفاعات پیادهروی کردیم. شب که به محل استراحت رسیدیم، خسته و کوفته بودیم.
اما حاج عبدالله نمیخوابید. مدام به حیاط میرفت و میآمد. گفتم: حاج عبدالله چه شده؟ چرا نمیخوابی؟ گفت: خوابم نمیآید. با خدا مشکلی دارم. گفتم: حاج عبدالله، این حرفها چیست. بخواب، فردا کلی کار داریم.
10 دقیقه بعد دوباره بلند شد، بیرون رفت و برگشت. من روی تخت نشستم و گفتم: عبدالله چه شده؟ دوباره گفت: من با خدا مشکلی دارم و تا جوابم را نگیرم، بیخیال نمیشوم. برای او کاری ندارد، سهل و آسان است. بعد حرف دلش را اینگونه گفت: من میترسم با مرگ عادی و طبیعی از دنیا بروم. میترسم سکته کنم و بمیرم. میترسم تصادف کنم و بمیرم.
من خندیدم و گفتم: حاج عبدالله الان که جنگ و جبههای نیست. گفت: اگر خدا بخواهد، میتوان در سوریه، فلسطین یا لبنان جنگید و به شهادت رسید. او اگر بخواهد میتواند شهادت را نصیب من کند. من سالها در جبهههای جنگ و بعد از آن جنگیدم. چند سال در بنیاد شهید به ایثارگران خدمت کردم. یکی دو سال در شمالغرب با تروریستها جنگیدم. اکنون نمیخواهم با مرگ طبیعی از دنیا بروم.
** آخرین اعتکاف حاج عبدالله
پس از آن ماموریت گفت من دو سه روزی نیستم و میخواهم به اعتکاف بروم. گویا در آن اعتکاف خواستهاش را از خدا دریافت کرده بود.
سردار اسکندری واقعاً از مرگ عادی میترسید. به خاطر دارم یک بار به شدت بیمار شد. دکتر به او گفته بود که کبدت چرب است. میگفت: میترسم این کبد مرا بکشد. از مرگ میترسید، اما عاشق شهادت بود. بالاخره هم به آرزویش رسید.
همچون حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و یارانش سرش را بریدند. همسر و فرزندانش صبر و استقامت زیادی داشتند. داعشیها پیام داده بودند تا ایران مبلغی به آنها بدهد تا پیکر را بدهند، اما خانوادهاش نپذیرفتند و گفتند حاضر نیستیم یک ریال به آنها داده شود. ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمیگیریم. خودش اگر بخواهد بازمیگردد. اکنون هم در آستانه عاشورای حضرت اباعبدالله (ع) پیکرش بازگشت و در شهرهای تهران و شیراز تشییع خواهد شد.
** حساسیت نسبت به اموال بیتالمال
شهید اسکندری نسبت به حفظ اموال بیتالمال بسیار حساس بود. به یاد دارم برای انجام ماموریتی به بندرعباس رفتیم. در مسیر برای ناهار ایستادیم. نوشابه هم سفارش دادیم. حاج عبدالله گفت: نوشابه با خودمان است. اگر برای بین راه هم چیزی میگرفتیم، میگفت باید خودمان پولش را بدهیم.
سردار اسکندی آن مدتی که درس میخواند به صورت پاره وقت در موسسه الهادی نیز کار میکرد. ما یک موتور از زمان جنگ داشتیم که به او داده بودیم تا رفت و آمد کند. زنجیر آن موتور خراب شد، اما هر کاری کردیم پولش را نگرفت و خودش تعمیر کرد.
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: سپاه پاسداران دفاع مقدس مدافعان حرم سپاه پاسداران دفاع مقدس مدافعان حرم شهید حاج عبدالله اسکندری سردار اسکندری شهید اسکندری فرمانده وقت برای انجام خانواده اش بنیاد شهید سردار شهید دفاع مقدس او گفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۶۷۱۷۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عجیب ترین فرمانده جنگ ایران و عراق /جانشین سپاه خرمشهر و دوست نزدیک سردار سلیمانی را بیشتر بشناسید
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، احمد فروزنده از فعالین سیاسی و مبارزین علیه رژیم پهلوی، از فرماندهان سپاه خرمشهر در زمان فرماندهی شهید جهانآرا و شهید عبدالرضا موسوی و از یاران نزدیک به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، به مناسبت سالروز شهادت سید عبدالرضا موسوی جانشین سپاه خرمشهر،در گفتگویی با جماران، به بیان خاطراتی از این همرزم شهیدش پرداخته است.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید؛
آقای فروزنده، از چه زمانی و چگونه شما با شهید سید عبدالرضا موسوی آشنا شدید؟
آقای عبدالرضا موسوی از برادران قبل از انقلاب بود. آشنایی ما نیز به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بر میگردد. فکر میکنم با ایشان در مسجد امام صادق(ع) خرمشهر در قبل از انقلاب با ایشان آشنا شدم. از مسجد امام صادق، مسجد آیت الله خاقانی بود. مسجد فعالی بود و هنوز اینگونه است. تمرکز نیروهای مذهبی – انقلابی در این مسجد بود.
حدوداً مربوط به چه سالی است؟
سال ۱۳۵۵ که بنده نیز در همان سال به زندان رفتم.
بازداشت توسط ساواک؟
بله. بازداشت تا سال ۵۷. دو سال و نیم زندان بودم. قبل از این موقع یعنی به سال ۵۳-۵۴ بر میگردد.
آیا شهید موسوی هم از مبارزین علیه رژیم پهلوی پیش از پیروزی انقلاب بودند؟
بله از قبل از انقلاب.
وابستگی سیاسی به جناح و یا گروهها و سازمانهای خاصی را داشتند؟
آن زمان حزب خاصی نبود. همین بچه های مذهبی که در داخل مسجد فعال بودند. داخل خرمشهر یک گروه سیاسی هم بود که به جایی وصل نبود؛ یعنی شورای مرکزی و یا نهاد بالا دست نداشتند. همگی مقلد حضرت امام بودند. همین. نه بیشتر از این. شکل کار به این صورت بود. اینگونه نبود که سازمان و تشکیلات باشه و به بالا وصل باشند.
اما سازمان مجاهدین (منافقین) نفرات زیادی را جذب کرده بود.
بله؛ اما بچههای خرمشهر به هیچ کدام از اینها وصل نبود چون شرایط اجتماعی خرمشهر جوری نبود که با آن جریانات وصل باشند. آن سازمانها اساساً دسترسی مناسبی نداشتند که بخواهند نیروهایی را در شهر دور افتادهای مثل خرمشهر شناسایی کنند. اینگونه نبود. هر کس در منطقه خودش فعالیت میکرد. شاید در دانشگاه کسی ارتباط داشته است. وقتی دوستان به دانشگاه رفتند این ارتباطات در دانشگاه برقرار شده باشد. آن هم نه باز با سازمان های معروف و بزرگ که نام بردید، از بچههای انقلابی که توی خود دانشگاه چمران اهواز، جندی شاپور بودند. آدم از شهرهای مختلف مثلاً از تبریز و تهران آمده بودند داخل دانشگاه، از قضاء سیاسی نیز هستند یکدیگر گروهی تشکیل میدهند برای برگزاری اعتصابات و فعالیتهای سیاسی.
ارتباط شما از چه زمانی با شهید موسوی مستمر شد؟
آقا محسن پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان را میشناخت؛ بعد از شهادت شهید جهان آرا لحظهای برای جانشینی ایشان درنگ نکردند و شهید موسوی را جایگزین کردند
از وقتی وارد سپاه شدیم؛ چون جنگ شکل گرفته بود. خانه و زندگی ما در معرض تهاجم دشمن بود و خانوادهها از خرمشهر بیرون رفته بودند. در این دوران همواره با هم بودیم. ایشان مدتی عضو شورا بود و بعد از شهادت جهان آرا به عنوان فرمانده سپاه خرمشهر منصوب شد و من هم به در واحد اطلاعات مشغول خدمت بودم.
شهید موسوی نیروی معروفی در خرمشهر بود. چون انسان شناخته شده، متدین و انقلابی بود و جزو نیروهای شناخته شده قبل از انقلاب بود؛ عضو شورای فرماندهی سپاه خرمشهر شد و سپس معاون و پس از شهادت جهان آرا، فرمانده سپاه شد. روال طبیعی اینطور بود. از جایی نفرستاده بودند او را که بیاید و پناهنده بشود. از بچههای خرمشهر بود که با بقیه سپاه را تشکیل دادند.
از نظر روال کاری، شهید موسوی جایگاه فرماندهی شپاه خرمشهر راپیدا کردند؛ همان که شهید جهان آرا فرماندهاش بود. شهید جهانآرا به دلیل ارتباطاتی که آن موقع داشت با خود آقا محسن بعد با محسن رفیق دوست، کسانی که در تهران کار فرماندهی سپاه را داشتند لذا فرد مطرح و جا افتادهای بود؛ عمدتاً آن هم به دلیل فعالیت سیاسی که قبل از انقلاب آنها با یکدیگر داشتند.
از مقطع جنگ شروع بکنیم؛ شهید موسوی تمام آن ۲ سالی که پس از جنگ در قید حیات بودند خود خرمشهر و در همان منطقه خرمشهر، آبادان فعالیت می کردند؟
درمورد شهید موسوی من اینگونه به یاد میآورم که ایشان دانشجو رشته طب بودند؛ همزمان در سپاه خرمشهر هم فعال بودند و عضو شورا بودند و پس از اینکه جنگ شد دانشگاه ها تعطیل شد، دانشگاه اهواز هم تعطیل شد- ایشان آمدند به طور کامل و تمام وقت در جبهه و جنگ و سپاه خرمشهر حضور داشتند. خود ما هم قبلاً آموزش و پرورش درس می دادیم.
ولی بعدها مامور به سپاه مامور شدیم اما ایشان عضو شورا فرماندهی سپاه خرمشهر بود و پس از اینکه شهید جهانآرا در آن حادثه سقوط هواپیما در کهریزک به شهادت رسید توافق شد،که ایشان فرمانده شوند و از آن به بعد ایشان فرمانده سپاه خرمشهر شد و مسیر جنگ و مسیر تعالی سپاه خرمشهر و توسعه وضعیت نیروهای سپاه و غیره در دستور کار همه بود، ایشان هم خب فرمانده بود و طبعاً به دنبال این بود که سپاه خرمشهر ظرفیت خود را افزایش دهد. علیرغم اینکه یک زمانی در خرمشهر فشنگ و گلوله و اسلحه و کلاش برای دفاع نبود، سپاه خرمشهر با درایت ایشان و با همکاری دیگران توانست توپ و خمپاره تهیه کند.
واحد ۱۰۶ داشته باشد؛ سپاه خرمشهر در دوره شهید جهانآرا و در دورهای که ایشان فرمانده بودند، هم ما واحد خمپاره انداز ۸۱ و ۱۲۰ در داخل خرمشهر داشتیم. واحد ۱۰۶ توپ هایی هستند که روی خودرو های جیپ سوار می شوند و معمولاً هم برای زدن ابزار و ادوات نظامی سنگین دشمن هست. کل پرسنل سپاه خرمشهر ۳۰۰ نفر هم نبود، اما ما نزدیک ۱۰-۱۲ تا ۱۰۶ داشتیم. این در عملیاتها مهم بود. معمولاً در عملیاتهایی که انجام میشد، نیروها واحد ۱۰۶ شان حرکت میکردند. این نتیجه درایت خود شهید جهان آرا و بعدش سردار موسوی و دیگر دوستانی که بودند بود.
علیرغم اینکه نیروهای سپاه خرمشهر به درگیریهای چریکی معروف بودند، اما به سرعت توانستد واحد های خمپاره انداز و ۱۰۶ را راه بیاندازند و توپخانه راه اندازی کنند.
همه این تجهیزات از ارتش عراق غنیمت گرفته شده بود؟
بله همگی غنیمتی بودند. توپ ۱۵۵ که یک توپ خیلی بزرگ است هر گلوله اش ۴۵ کیلو وزن خود گوله است.کارهای بسیار بزرگی در دوره ایشان انجام شد که بازدهاش در عملیات آزاد سازی خرمشهر وجود داشت که همه این ابزار و ادوات را به شکل یگانی، بچه های خرمشهر داشتند با فرماندهی، درواقع فرمانده ما، فرمانده سپاه خرمشهر آقای شهید جهان آرا و شهید موسوی بودند ولی یگانی که در آن زمان تشکیل شد، تیپ ۲۲ بدر آقای شهید موسوی اینجور اختیار کردند که خودش سمتی نداشته باشد و آقای عبدالله نورانی را فرمانده تعیین کرد ولی خودش در تمام کش و قوسیهای مربوط به جنگ و عملیات و محدوده عملیات و اجرای عملیات حضور فعال داشت. در تمام شناسایی ها سعی می کرد خودش حضور داشته باشد.
بعد از شهادت شهید جهانآرا؛ همین مسیر با شهید موسوی ادامه یافت؟
ابزار و امکاناتی که جمع آوری شد، مثل توپهای ۵۲ عراقی، توپهای ۱۵۵ ارتش، ۱۲۲ عراقی و ۱۳۰ خودمان. به وسیله اینها سپاه خرمشهر درست شد. اولین واحد ۱۰۶ و توپخانهای که توی سپاه راه افتاده سپاه خرمشهر به اتکای ابزار و ادوات مصادرهای و غنیمتی این کار را توانستند انجام دهند. برای ۳۰۰ نفر پرسنل ۱۶ قبضه سلاح سنگین داشتیم. در هر منطقهای؛ صحنه جنگ را تغییر میدادند. همگی این زحمات با درایت شهید موسوی و خود برادرانی که دست اندرکار بودند صورت گرفت.
آقای شهید موسوی بسیار باهوش بود. آن موقع جذب شدن برای پزشکی کار مشکلی بود مثل همین امروز؛ علاوه بر هوش سرشار، از صبر زیادی نیز برخوردار بود. ایشان ظرفیت و توانایی فکری خیلی خوبی داشت. انسان فهیمی بود. فرد مقتصدی بود با اسراف برخورد می کرد؛ هر کاری را با حداقل هزینه جمع میکرد.
یک ویژگی که ایشان داشت دوست نداشت خودش مطرح بشود. به دنبال این بود که کار با کیفیت بالا صورت بگیرد. لذا وقتی قرار بر این شد که برادران سپاه خرمشهر یگان تشکیل دهند و این یگان در آزادسازی خرمشهر ماموریتی را داشته باشد، ایشان هیچ مسئولیتی قبول نکرد. مسئولیتش را به آقای عبدالله نورانی داد و گفت شما فرمانده باش. با توجه به اینکه تقریباً همه از ایشان حرف شنوی داشتند، نکاتی که به ذهنشان میرسید را انجام میداد. آن موقع من خودم مسئول اطلاعات عملیات یگان بودم.
مثلاً شاید یک شب در میان، دو شب در میان ایشان در شناسایی هایی که ما انجام میدادیم حضور داشتند. یعنی خودش در میدان حضور و همراهی پیدا میکرد. یک فرد فرهیختهای بود که خودش برای خودش مهم نبود. تلاشش را گذاشته شده که پیکان حمله به مواضع دشمن خوب طراحی و اجرا بشود و در کیفیت خوبی انجام داد.
فرمودید خیلی از نیرو ها و یگان ها از ایشان حرف شنوی خیلی خوبی داشتند با توجه به اینکه اولین فرمانده سپاه خرمشهر شهید جهان آرا بودند با آن سابقه سیاسی و مبارزاتی و با توجه به کارهایی که در سپاه کردند، بعضاً در جاهای دیگه ای ازسپاه دیده میشود بعد از شهید شدن فرمانده لشکر یا فرمانده تیپ آن تیپ مثل قبل از فرمانده بعدی یا همدل نبود و ارتباط عاطفی را نداشت ولی در اینجا به نظر می رسد این روند ادامه داشته است. یعنی بعد از شهید جهان آرا، شهید موسوی این را ادامه دادند. این موضوع را چگونه می بینید؟
انتخاب درست؛ وقتی افراد درست انتخاب شوند هر کس در جای خودش و دقیقا درست بنشیند این اتفاقی است که رخ می دهد. اما اگر درست ننشیند، یک فردی بر اساس رابطه یا دوستی و رفاقت بیاید بنشیند و نقش در بین آن گروه تشکیلات نظامی نداشته باشد، به جای آنکه تبدیل به یک اتفاق خوب شود، تبدیل به یک اتفاق بد می شود. شهید موسوی بین بچه های خرمشهر محبوبیت داشت و از طرفی دیگر در دوره مبارزه با رژیم هم جزو افراد شاخصی بود که فعالیت میکرد. لذا ایشان مقبولیت عمومی در بین بچه های خرمشهر داشت.
چقدر به نظر کارشناسی و به نظر فرماندهان یگان خودش اعم از فرمانده گردان و گروهان اتکا می کردند؟
ایشان یک فرد تحصیلکرده و فهیم بود؛ در جریان آزاد سازی خرمشهر خودش مسئولیت به عهده نگرفت. این خیلی مهم بود. معمولاً باید اینگونه باشد که کسی که فرمانده سپاه خرمشهر است باید مثلاً فرمانده تیپ ۲۲ بدر میشد. ولی ایشان این کار را نکردند. گفت آقای نورانی شما بیا این کار را انجام بده. من در کنار شما هستم هر جا یگان با مشکل مواجه شد ورود خواهم کرد. در حساسترین موضوع قبل از هر عمیلاتی، شناسایی منطقه عملیات است و بر اساس همین شناسایی قبل عملیات طرح و مانور عملیات شکل میگیرد خودش در شناسایی حضور پیدا میکرد. با گروههای ۷-۸ نفره که برای شناسایی میرفتند؛ ایشان در گروه ها حضور داشت بدون اینکه بخواهد اعمال نظر کند. فرمانده تیم بود ولی ایشان همراه تیم بود.
یک نوع آموزش مدیریت و کنترل و مراقبت فردی فعالیت زیر مجموعه با حضور خودش اعمال می شد. و اگر جایی نیاز بود تذکری، راهکاری و پیشنهادی داده بشود، ایشان می داد و همه نیز قبول می کردند؛ چون فرماندهشان بود و همه او را قبول داشتند. خب آن موقع اینگونه نبود که بر اساس دستور عزل و نصب صورت بگیرد بخصوص که سپاه تازه راه افتاد بود. لذا با توجه به مقبولیت عمومی پیشنهاد شد که ایشان به جای شهید جان آرا فرمانده سپاه خرمشهر باشد.
آیا ایشان حساسیتی نسبت به جان افراد تحت فرماندهی خود داشتند؟ این موضوع چقدر برای ایشان مهم و حیاتی بود؟ بعضاً مطرح میشود که فرماندهان سپاه در این موارد کوتاهی داشتند!
اصلاً اساس اینکه ایشان می آمد شناسایی می کرد چه بود؟ وظیفه ای نداشت که زیاد کار شناسایی را انجام بدهد. این شناسایی برا ی چه انجام می شد؟ برای اینکه ما یگان را نیروهایی که داریم چگونه از خطر عبورشان بدیم که بتوانند بیشترین ضربه را به دشمن بزنند، دشمن را در یک جاهایی دور بزنند یا توی نیروهایش شکاف به وجود بیاورند. این اتفاق اگر بیافتد طبعاً تلفات نیروی انسانی ما پایین میآید. آن موقع که ما ابزار شناسایی مثل هواپیما بدون سرنشین نداشتیم. لذا بر اساس شناسایی ها و طرح مانور و طرح عملیات بررسیهای میدانی خود پرسنل بیشتر صورت میگرفت، نیرو های اطلاعات عملیات یا نیروهای میخواستند عمل بکنند.
در این حادثه ای که رخ داد با توجه به اینکه یگان ۲۲ بدر در حساسترین نقطه قرار بود عمل بشود، فرماندهان گردانها، معاونین گردانها؛ اینها همگی میرفتند منطقه تا ارزیابی داشته باشند ببینند هر کس از کجا و چگونه باید برود. لذا در جواب این فرمایش که شما میگویید آیا ایشان به جان افراد حساس بود یا نبود یا همینطور به خط دشمن یا نه؟ نه. به چه دلیل، به این دلیل که خودش حضور پیدا میکرد. مسیری که نیرو میخواهد برود و دشمن را دور بزند یا نقطهای که میخواهد به دشمن حمله بشود.
لذا حضور ایشان به دلیل بیکاری یا اشتیاق شخصی حضوری پیدا کردن در ماموریت ها نبود؛ بلکه برای پوشش این فرمایشی که جنابعالی می گویید حداکثر ضربه و حداقل تلفات را در برنامه کارمان داشته باشیم.
چگونه از شهادت شهید موسوی با خبر شدید؟
آن موقع که ایشان شهید شد – اینطور در یادم هست که - ما در مرحله ۱ عملیات آزادسازی بیتالمقدس را شروع کرده بودیم و رسیده بودیم به جاده. در مرحله دوم باید می رفتیم تا مرز. مرحله سوم از خطوط دفاعی که دشمن از شرق یعنی از رودخانه تا مرز به سمت شرق و جنوب کشیده بود باید مانور میدادیم. ایشان در مرحله اول فکر میکنم وسط بمباران هوایی و ایشان بر اساس بمباران هوایی شهید شد. تمام امعاء و احشاء ایشان بیرون ریخته بود. یعنی چنین اتفاقی برای ایشان افتاد. آن موقع که این اتفاق افتاد، همه سوگوار شدن؛ علاقه زیادی به فرمانده خودشان داشتند. در اوایل سپاه و در دوران جنگ اینگونه نبود که ابلاغی باشد. ایشان را براساس شناخت و مقبولیتی که در پرسنل داشت او را فرمانده سپاه گذاشتند.
لذا بر این اساس توی روحیه برادر ها تأثیر منفی داشت ولی ما هم راهی جز ادامه جنگ نداشتیم. بیایم به عزاداری و اینها برسیم چون همه باید داخل خطوط دفاعی میماندند تا از مواضعی که تصرف کردند، دفاع بکنند. از طرفی هم باید می رفتیم پیش روی می کردیم و خرمشهر را آزاد می کردیم. وضعیت اینگونه بود.
27219
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903597